گشت و گذار در سايت
سلام بابايي امروز پنجشنبه بود و صبح زود كه بيدار شدي به اتفاق مامان به خونه مامان بزرگ (مادري) رفتي و من امروز تنها بودم البته صبح داشتي مي رفتي من هم همراهت اومد و سوار اتوبوس شديم و بعد از پياده شدن شما رفتين الان آنقدر خاطره از دوران كودكي تو از ذهنم مي گذرد و من نمي دانم كدام يك از اين ها را براي تو به ياد گاري بگذارم اما..... ا ما امشب مي خوام از به دنيا اومدنت برات بنويسم اون روز كه 16 مهر بود من به سر كار رفته بودم وقتي اومدم خونه ديدم مامان نيست به اين طرف آن طرف تماس گرفتم و فهميدم مامان بيمارستانه . من سريع خودم به بيمارستان رسوندم .تاشب شما خانوم عزيز افتخار به ما ندادين كه بيايين كه بعد از چند ساعت از بالا به من خبر ...
نویسنده :
بابا
1:07