فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

كودكي تو

گشت و گذار در سايت

سلام بابايي امروز پنجشنبه بود و صبح زود كه بيدار شدي به اتفاق مامان به خونه مامان بزرگ (مادري) رفتي و من امروز تنها بودم البته صبح داشتي مي رفتي من هم همراهت اومد و سوار اتوبوس شديم و بعد از پياده شدن شما رفتين الان آنقدر خاطره از دوران كودكي تو از ذهنم مي گذرد و من نمي دانم كدام يك از اين ها را براي تو به ياد گاري بگذارم اما..... ا ما امشب مي خوام از به دنيا اومدنت برات بنويسم اون روز كه 16 مهر بود من به سر كار رفته بودم وقتي اومدم خونه ديدم مامان نيست به اين طرف آن طرف تماس گرفتم و فهميدم مامان بيمارستانه . من سريع خودم به بيمارستان رسوندم .تاشب شما خانوم عزيز افتخار به ما ندادين كه بيايين  كه بعد از چند ساعت از بالا به من خبر ...
27 ارديبهشت 1392

غافلگيري بابا

سلام بابا جون  ببخشيد كه اين همه سرم شلوغه و دير به دير مي آيم سراغت . من وقتي كه كوچك بودم پدرم هم از فرط مشغله كاري خيلي دير به دير به خونه مي اومد و وقتي هم كه مي اومد با اينكه خيلي خسته بود با من بازي مي كرد.  الان كه اين رو برات دارم مينويسم ساعت 1.43 دقيقه شب است و تو الان تو خواب نازي هستي . امشب تو من رو خيلي غافلگير كردي اخه مي دوني چرا چون با وجود اينكه 5 سالت نشده اولين كلمه ي زندگيت رو نوشتي    بابا واي كه نمي دوني چه احساسي دارم من اين صفحه رو عكسش رو گرفتم و براي يادگاري براي تو نگه مي دارم . دخترم خوبي هاي تمام دنيا رو برات مي خوام ...
26 ارديبهشت 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به كودكي تو می باشد